آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

آریان جون

بشکن بزن

آریان جون یاد گرفته بشکن بزنه. حالا وقتی می رقصه همراهش بشکن هم میزنه و خودش کلی ذوق میکنه. الهی مامان فدای خودت و رقصیدنت و بشکنات بشه عشقمیییییییییییییییییییی وروجک      ...
5 مهر 1390

سر پیری و معرکه گیری

اون موقع ها که باید تو رورورک می نشستی تا بتونی راه بری فقط توش گریه می کردی اما حالا که دیگه خودت راه میری و حتی می تونی با توپت دریبل بزنی هوس رورورک سواری کردی. آخه جیگرم دیگه قدت بلند شده و رورورک برات کوتاه شده. حالا دیگه فقط وقتی یه مانع جلوت باشه می شینی و چهار دست و پا مانع رو رد میکنی بعدش دوباره بلند میشی و تمام روز رو در حال راه رفتنی.اگه بهت دستگاه وصل کنم معلوم میشه روزی چند کیلومتر راه میری.   ...
5 مهر 1390

از بین بردن سرمایه ملی

آریان جان بعد از یه کنکاش سطحی در کیف مامانی به دو عدد اسمناس 100 تومانی دست یافتند و چون به پول علاقه فراوانی داره و هنوز از مبلغش سر در نمیاره کلی خوشحال شد: بعد از اینکه دیدمش یه مقدار تغییر مسیر داد تا رد گم کنه: و سپس مشغول تکه تکه کردن پول شد (تو عکس بالا کبودی صورت بنده هم با کمی دقت مشهود می باشد) ن هایتا مشغول خوردن تکه های اسکناس شد. الان هر جا که میرم یه تیکه پول پیدا می کنیم.نمی دونم کی موفق شد که همه جا پراکنده ش کنه ...
5 مهر 1390

مادر یعنی . . .

مادر یعنی تمام دلواپسی مادر یعنی بی خوابی تا زمانی که تبت قطع بشه مادر یعنی هر دم گفتن مواظب خودت باش مادر یعنی هر صبح که بیرون میری پشت سرت دعا بخونه مادر یعنی گفتن خودتو خوب بپوشون. غذا خوردی گرسنه نمونی ... ... مادر یعنی همه چیزای خوب و قشنگ مادر یعنی اول فرزند بعد بقیه مادر یعنی عشقی که خمیر مایش زمینی نیست سلامتی تمامی مادران جهان ...
5 مهر 1390

یاد پارسال بخیر

پارسال این روزا بعد از هشت ماه استراحت مطلق تو خونه تازه دکتر اجازه داده بود که راه برم و گفته بود تا میتونی پیاده روی کن.منم می خواستم جبران این هشت ماهی که زندانی بودم رو بکنم از صبح می رفتم بیرون و تا آخر شب اینقدر راه می رفتم که شبا پاهام ورم میکرد و درد میگرفت. وای پارسال همین موقع ها بود که پای بابایی شکست و اون شبی که بدنیا اومدی بابات و نبردیم بیمارستان.آخه اون شب عروسی دوستم الهام بود که از همون تالار ساعت یازده و نیم رفتیم بیمارستان. بابایی هم با اون گچ پا از خونه خودشو به سرعت برق رسوند و برا همین پاش درد اومده بود.ولی دکتر گفت زوده و برگشتیم خونه. تا ساعت حدود دو خونه بودیم که مادرجون و مامان جون پیشم بودن بابایی دراز ک...
2 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد